Tuesday, January 11, 2011

اولین مهمانی آزی

امروز برای اولین بار دعوت شدیم خونه یک دوست استرالیایی، شخصی که اینجا رئیس انجمن مهندسین پلاستیک استرالیاست و با آقای همسر همکاریهایی دارند، مهمانی رفتن در اینجا و با فرهنگ آزی(استرالیایی) برای خودش معضلاتی دارد، مثلا اینکه نمی دونستیم که الان باید لباس رسمی بپوشیم یا نه، تصمیم گرفتیم که بلوز و شلوار رسمی بپوشیم، آقای همسر کراوات نزند و من هم پیراهن رسمی نپوشیده باشم، رفتیم و رسیدیم، ضمنا گفته شده بود که ساعت 7 تشریف بیارید و فکر کنم اگر میشد می گفت که ساعت 9 تا 9:30 هم تشریف ببرید. :) به در خانه که رسیدیم، نمیدونستیم، که باید ماشین رو ببریم داخل محوطه خانه یا دم در باید پارک کنیم، خلاصه گفتیم، داخل نمیبریم، دم در می گذاریم، اگر قرار بود ببریم داخل ،میگه چرا نیاوردین .و ما متوجه میشویم که دفعه بعد چه کار کنیم. رفتیم که در بزنیم، دو سگ کوچک به صورت متمادی واق واق سر دادند که تا آخر هم دست از سرمان بر نداشتند برای بازی. ( این عجیب نیست، مگر اینکه بدونید بنده از سگ هراسان هستم) در را که باز کرد، یک شلوارک بالای زانو پا کرده بود با یک بلوز و صندل ،و اینجا بود که ما مانده بودیم که الان ما خیلی رسمی هستیم و ممکن است معذب شود.
وقتی رسیدیم دعوتمان کرد به نهار خوری خانه برویم، روی میز برای خودش و ما سه لیوان پایه دار( به اصطلاح خودمان گیلاس) و سه لیوان آبخوری به صورت بر عکس گذاشته بود به همراه یک چنگال، برای ورود هم با آب گاز دار پذیرایی شدیم که من از فرط ایرانی بودنم روم نشد بگم من دوست ندارم و تا آخرش خوردم. غذای ساده ای که مخلوط مرغ ،فلفل دلمه ای ،پیاز و برنج بود درست کرده بود خوشمزه بود، و در آخر هم با بستنی پذیرایی شدیم. .
همه اینها رو گفتم که بگم ساده بود همه چی ،نه یک میز پر از مزه آماده کرده بود و نه غذا و سالاد و نوشابه و این حرفها، 
باز همه اینها را گفتم که بگم، همیشه فکر می کردم که من ساده برگزار می کنم و خودم رو اذیت نمیکنم، ولی این مهمونی خیلی ساده تر از این حرفها بود .
با خودم فکر کردم، آیا می تونم وقتی مهمون می یاد خونمون، با لباس تو خونم باشم، یا پذیرایی رو به این شکل انجام بدم، یا حتی وقتی می خوام برم مهمونی شلوارک بپوشم و خیلی هم به خودم نرسم و یا حتی با دمپایی برم، هر چی فکر کردم به نتیجه مثبت نرسیدم، احساس کردم نه تعارفات زیاد بزرگترهامون در ایران و نه بی تعارفی این آزیها . 
من از اینی که هستم در این زمینه راضیم و تا اطلاع ثانوی هیچ علاقه ای به کم و زیاد کردنش ندارم، اگه باز هم دعوتمون کنه، همینطوری لباس می پوشم. ..

1 comment:

  1. چه جالب!
    من داداش کوچیکه آقای همسر هستم!
    از خوندنتون خوشبختم
    :)

    ReplyDelete