باز هم ساعت 3:11 بامداد به وقت ملبورن.
انگار خواب با چشمانم لج کرده، یا شاید چشمان پر از غصه و ناله من ، لجبارش کرده باشد. ولی مدتهاست که خواب هر وقت دلش بخواهد می آید و تا وقتی که مجبورش نکنم رهایم نمی کند،
ولی هر وقت بخواهد ،نه هر وقت من بخواهم می اید. مدتهاست دلم میخواهد شب، یعنی وقتی هوا تاریک می شود بخوابم، و صبح وقتی هوا روشن می شود بیدار شوم. ولی دریغ و افسوس...
نمیدانم بی خوابی یا بد خوابی تا کی آغوش مرا رها نکرده و کی خواب وقتی به سراغم می آید که من خواهانش هستم.؟
تاریخ: 1389/10/18
No comments:
Post a Comment