Thursday, November 24, 2011

بی حسی

خیلی وقتی هست که درست حسابی دست به قلم نشدم. این مشغله ای رو که بهم مهلت نمیده خودم رو داشته باشم. گاهی دوست ندارم
بی حسی دستم. گاه گاه بی حس شدن پای چپم و حالا که باید برای عمل برم. تمام فکر و ذکر این روزهای من باید باشه ولی تمام وقت دارم به سفری که باید در روزهای اتی و در اعاز سال 2012 میلادی بریم فکر می کنم و یا به سفرمون به ایران. دلم برای اون روزها می تپد
همیشه حس می کردم وقتی یکی از اندامم بی حس بشه و توانایی نداشته باشه تحملش برام غیر ممکن باشه. ولی الان می گم چه حس عجیبیه و چقدر من الان اماده هستم براش. امیدوارم بتونم این قدرت رو حفظ کنم.

Monday, November 14, 2011

دلتنگی های کوتاه

امروز توی هیاهوی تصمیم برای تغییر مهندسی یک قطعه، دلم هواشو کرد. توی خیالم بوسیدمش و لحظه لحظه امروزم رو منتظر دیدنش بودم. و به محض رسیدن به خونه محکم در آغوشش گرفتم. دلم می خواست همه احساس امروزم رو با پاش بریزم.