Tuesday, August 26, 2014

اولين روز مهدكودك

اولين روز مهدكودك يكي از سخت ترين روزهاي زندگي هر مادريه فكر كنم. سپردن عزيزترينت به كسي كه هيچ شناختي ازش نداري. وقتي پشت دري و صداي گريه كردنش رو ميشنوي. اما براي اينكه عادت كنه نبايد بري جلو. وقتي از دور ميبيني كه براي اينكه مربي بغلش كنه داره گريه ميكنه دلت ميخواد قيد كار و بزني و بشيني خونه و بشي مادر تمام وقت اما اين نگاه ملتمس رو نبيني. گرچه هر بار بهتر از دفعه پيش برخورد ميكنه. گرچه خوشحالتره وقتي ميره بغل سندرا، ولي تو هميشه با خودت در جنگي كه واقعا كار كردن تو چه لطمه اي به پسرك ميزنه و اينكه مهد كودك آيا مزايايي داره كه حتما داره. باز هم خوشحالم كه پسركم تا يك سالگي كنار مادربزرگهاش بزرگ شد.