Tuesday, March 19, 2013

کسی می آید

نمیدونیم دختر یا پسر، نمیدونیم یکی یا شاید دو قلو، فقط می دونیم که زندگی جدیدی در حال شکل گیریه و می دونیم که ما منتظریم .

Monday, March 18, 2013

شاید بارداری

شايد بارداري بعضي چيزها رو كه ننويسم يادم ميره، الان يك دوره اي هست كه ممكنه تا ١٠ روز ديگه جواب بيبي چكم مثبت باشه، حالتهاي اين روزهام عجيب و جالبه. مثلا اينكه حالت تهوع دارم كه ميدونم حتي اگر هم باردار باشم خيلي زوده، ولي دارم ولي اصلا حالت تهوعم به حالت كاملتري تبديل نشده فقط حالتش هست، من كه تقريبا آدم خستكي ناپذيري هستم زود خسته ميشم.در شكمم كم و بيش سوزش حس ميكنم. اما با همه اين احوال بارها با خودم فكر كردم كه اين حسها رو واقعا دارم يا فكر ميكنم كه دارم. چند روز پيش براي ولنتاين با حامد رفتيم يك رستوران و قرار بود عاشقانه شام بخوريم ولي غير از دسر هر چي آوردند من حالم بد شد، ( همين الان هم كه يادش افتادم حالم بد شد). حامد ميگفت اگه باردار باشي كه خب ميكيم طبيعيه، اما اگر نباشي اون وقت بايد روي قدرت ذهنت كار كنيم كه انقدر قوي هست كه اين شرايط رو شبيه سازي ميكنه. اين رو وقتي ميذارم در وبلاگم كه جواب بيبي چكم مثبت شد، يا شايد يه كم ديرتر. چند ساعت بعد: اومدم كه خستگي و درد زانوهام بعد از يك ساعت روي صندلي نشستن رو اضافه كنم دو روز بعد: ديروز چهارشنبه درست زماني كه منتظر بوديم مهمونمون كارهايش رو بكنه و بريم براي شام، بيبي چك به دست رفتم دستشويي، جواب اول به نظرم منفي اومد اما نگهش داشتم، مهمونمون كه حاضر شد دوباره نگاهش كردم، بله خط عمود هم داشت ظاهر ميشد و اين يعني كه شايد نه حتما بارداري، خوش اومدي عزيز دل مامان، اميدوارم بتونيم پدر و مادر خوبي باشيم برات و دنيا هم بيشتر روزها ( نميتونم بگم هميشه چون نميخوام آرزوي غير ممكن بكنم) به كامت باشه. دوست دارم، مامان حالا الان جمعه است و من بايد ادامه بدم به اينكه ديروز جواب آزمايش خونمون منفي بود، بيبي چك باعث شد كه سريعتر اقدام به آزمايش خون بكنم، اما جواب منفي بود، حالا اينكه واقعا منفي بود يا اينكه هنوز داره كوچولوي ما ناز ميكنه نميدونم، كلي ديروز بعد از دكتر با سميه رفتيم گشتيم و براش يك عروسك با صداي موزيك خريدم كه بذارم توي تختش. ديشب حالم گرفته شد اما ميدونم كه تو وقتي مياي كه بايد شنبه، به توصيه سميرا كه تازه فارغ شده دوباره بيبي چك استفاده كردم كه باز هم مثبت بود، ماماني حس ميكنم هستي، هستي كه ميدونم هستي حالا هنوز منتظري كه به جسم من بپيوندي يا اينكه ما الان داريم با هم زندگي ميكنيم وو نميدونم. چهارشنبه: حالا قراره فردا برم دوباره آزمايش خون بدم و جمعه ننيجه اش رو بگيرم. پنج شنبه: صبح قبل از اينكه برم آزمايش بدم بيبي چك استفاده كردم كه منفي بود، ديگه آزمايشگاه نرفتم از طرف ديگه هم حس ميكنم كه دارم پريود ميشم، البته نه خيلي ولي خب. به كسي نگفتم كه اميد دارم، ولي دارم فقط بابات می دونه. چهارشنبه؛ ديروز رفتم كه آزمايش خون بدم كه آزمايشگاه زودتر از موعد تعطيل شده بود، امروز دوباره رفتم، آزمايش خون دادم و درخواست جواب فوري كردم خانم پرستار به نام تارا گفت انقدر عجله داري ميخواي تست ادرار بدي؟ دلم ميخواست بگم بچه من توي ادرار معلوم نميشه، ولي قبول كردم، گفت معمولا چند دقيقه طول ميكشه كه جوابش معلوم بشه ببر با خودت تا جوابش رو ببيني، گذاشتم داخل كيف و حركت كردم، خدا خدا ميكردم كه حامد هم خونه باشه كه با هم جواب رو ببينيم هرچي كه بود، بله خط دوم ظاهر شده بود. خوشحال شديم و بعد از ابراز احساس مامانم رو صدا كرديم و بهش گفتيم، بسيار حس خوبي بود، فردا هم بعد از جواب آزمايش خون كه ديگه فكر كنم مثبت باشه وقتشه كه دلهايي رو شاد كنيم. جمعه: خوش اومدي عزيز دل مامان، دنيا رو برات گلباران ميكنم، بله جواب آزمايش خون مثبت بود يعني من دارم مامان و حامد داره بابا ميشه. وقتش بود كه خبر بديم، چه دلهايي شاد شد، مامانم اول از همه، سميه، حميد، فرشته، مامان بتول، بابام، مرضيه، بابا سيروس، نويد و سمانه، خاله هاي عزيزم، مادر بزرگم و مادرش، سميرا و سارا و گلناز و افسانه و لعبت و حسين، خوشحاااااالم. ديگه توي همين يكي دو روز اخير ميام و مينويسم در وبلاگم

Friday, March 1, 2013

مامان

مامانم الان توی راه اومدن به خونه ماست، در آسمان، هیچ وقت فکر نمیکردم مادرم برای رسیدن به خانه ما باید 20 ساعت در اسمان پرواز کند تا مسیر خانه مرا طی کرده باشد. اما می آید و من چه خرسندم از این حضور و چقدر دلم برای با او بودن برای مدتی، خلوت کردن و قدم زدن و حرف زدن و سکوت کردن و .. دلم برای روزهای کودکی ام چقدر تنگ شده. خوب که فکر می کنم سالهاست که نشده که من باشم و مادرم تنها ،همیشه دوستان و فامیل و همه چی بوده که البته خوب هم بود ولی اینبار بیش از همه من هستم و مادرم. مامان گلم منتظرتم. دوست دارم هوارتا. امیدوارم دفعه بعد با بابا بیاین.