شبهای اول اصلا تغییر ساعت خوابم را به هم نریخت، هر روز به راحتی 7 صبح بیدار میشدم، ماه دوم بیخوابیها شروع شد، وقتی یه کم فکر کنی، باید به نظرت منطقی بیاد ،وقتی عادت داری روزی 6 ساعت بخوابی در ازای روزی 10 الی 12 ساعت کار ،خب روزهایی که کار نداری یا اگر داری حداکثر 4 ساعت هست، بهتره که به جای هر 24 ساعت هر 36 ساعت بخوابی که بدن من نیز چنین کرد و همچنان ادامه دارد...
بگذریم، همه اینها را گفتم تا از خاطرات شب بیداریها بنویسم، اول اینکه، پس از زندگی در یک آپارتمان خیلی خیلی با صفا و دوست داشتنی 40 متری، نقل مکان می کنی به یک خانه ویلایی که بیش از سه برابر منزل قبلی وسعت دارد و در ده قدمی پارکی با درختان بلند و دریاچه بزرگی در وسط قرار دارد و از پنجره ورودی راهرو مانند پارک نیز پیداست و همچنین درختان بلند قدی نیز در باغچه روبروی خانه چشم تو را با خودش آشنا می کند... و این خود مقوله ای است برای ترسیدن های اولیه در شب بیداریها و یا ارامش گرفتن در شبهای بیداری...
خب حالا خواستم بگم برای من اولین چیز بعد از خوشحالی و فکر راجع به اینکه این خونه رو چطور باید دکور کنم ،چی بخرم، وسایلی که دارم رو کجا بگذارم، ترس از شبهای اینجا شروع شد، خصوصا که با حیوان شب این کشور که به صورت ویژه در منطقه زندگی شما فراوان یافت می شود اشنا نیستی، به نام پاسوم...
پاسوم ،حیوانی است به شکلی عجیب، که دمی شبیه به دم سنجاب ولی بلند تر دارد ،چشمانی درشت و بدنی به اندازه گربه، و از همه مهمتر صدایی مهیب که بدون هیچ تاملی تو را یاد صدای وحشتناک حیوانات در جنگلهای فیلمهای وحشتناک می اندازد ،..
حالا این پاسومها شبها چطور رفتار می کنند؟
اول اینکه از درختانی که پیش از این عرض کردم بالا و پایین می روند و با صدای خودشان که امروز دوستش دارم فریاد می زنند یا شاید با هم صحبت می کنند ، و از همه مهمتر اینکه برای اینکه از درخت جلوی خانه، خودشان را به درخت پشت خانه و یا به ظرف غذایی که هر از چند گاهی برایشان پر می کنیم از سبزیجات اضافه- پاسومها گیاهخوار هستند- برسانند ، مسیر مذکور را از روی سفالهای بام خانه طی می کنند ،که این نیز خود صدای مهیب به همراه دارد که در شبهای اول بنی بشر را بر آن میدارد که همسرش را که در حال دیدن پادشاه سوم و یا چهارم است صدا زده و او را از احتمال دزد با خبر سازد،.
خلاصه که الان وقتی صدای تق تق سفالها را می شنوم از اینکه موجود زنده ای بر بام خانه من ورجه وورجه می کند لذت می برم ،و صدای مهیبش را که اوایل حتی همسر رو هم بر آن داشت که از منبع آن جویا شود ،دوست دارم ،و کلا اگر شبی پاسوم نیاید دلم برایشان تنگ می شود ،اینها تنها موجوداتی هستند که در شب بیداریهای من حرکت می کنند.
No comments:
Post a Comment