Monday, April 23, 2012

مکالمات یک طرفه من در اووو

Hamed Ghajarnia is currently offline and will receive your message the next time s/he signs in. (11:12 PM) Nasibe Mousavi: (11:13 PM) بیدارم تا وقتی که از تو خبری بشه حامد. دل نگرانم. با خودم فکر کردم تا فردا صبر می کنم فردا به شرکتتون زنگ می زنم. ببینم خبری هست ازتون یا نه. شاید کار خوبی نباشه ولی دو روز بی خبری برام خیلی زیاده. Nasibe Mousavi: (11:13 PM) البته به حمید هم گفتم که گفت کار خوبیه. Nasibe Mousavi: (11:14 PM) امروز زنگ نزدم گفتم دیشب دیر رسیدی و صبح هم عجله ای رفتی بیرون کار بدیه ولی امشب هم بی خبری. آخه بی انصاف از تلفن هتل یک زنگ کوتاه می زدی آخه Nasibe Mousavi: (11:14 PM) کاش می دونستم که خوبی و بعد با خیال راحت می خوابیدم. خوابم نمی بره. امشب بیشتر از هر شب دیگه ای جای خالیت معلومه. Nasibe Mousavi: (11:14 PM) کجااااااااااااااااایی؟ Nasibe Mousavi: (11:14 PM) حااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااامد Nasibe Mousavi: (11:15 PM) دوست دارم خیلی زیاد Nasibe Mousavi: (11:15 PM) یک بار ستاره برای کاوه نوشته بود: Nasibe Mousavi: (11:15 PM) امروز هر چی زنگ زدم نتونستم پیدات کنم Nasibe Mousavi: (11:16 PM) دست در کوچه و بستر حضور مانوس تو را می جوید Nasibe Mousavi: (11:16 PM) و من نیز می جویم تو را

یک شب ساده

از سرکار برگشتم، داشت تی ام می کرد یک دسته گل بنفش خیلی زیبا روی میز نهار خوری بود و من دست به قیچی شدم و شاخه ها رو کوتاه کردم و توی گلدان کوتاه آبی رنگی گلها رو جا دادم، از اتاق که اومد بیرون مثل همیشه بعد از تی امش آرامش توی صورتش موج می زد. و من مسئولم، مسئولم که آرامش درونش رو پابرجا نگه دارم. آرامشی که طی این سالها من رو از خیلی نا آرومیهام دور کرده.
امشب شب آرومیه. لپ تاپ من خرابه و داره درستش می کنه. من هم دارم با لپ تاپش کار می کنم، جدایی نادر از سیمین رو دوباره دیدم البته من دیدم و اون شنید، بعد هم یک سری از شعرهای شاملو با صدای خودش. بعدش هم یک کم موسیقی. در این مدت گاه گاهی هم با هم حرف می زدیم از مشکلات اجتماعی جامعه مون از تفاوتهای اینجا و اونجا، از اینکه اگه یکیمون یک پدری داشت که مثل پدر نادر بهش احتیاج داشت ما الان اینجا بودیم؟
از اینکه کلا چرا اینجا هستیم البته خیلی کوتاه، این مبحث مجالی می خواهد برای خودش.
چند تا متن با موضوعات مختلف رو خوندم براش.
ساعت 12:30 شب هم تازه دست به کار آشپزی شدم، و شام رو ساعت 1:15 در همون آرامش خوردیم.
اینجور شبهای آروم رو دوست دارم.
منتظر تلفن یک دوست هم بودم که تماس گرفت و اما شب هنوز تمام نشده و من هنوز در کمال ارامش بیدارم. .

پاییز

پاییز کوچه مان، انتظار حضورت را می کشد. دلم تنگ است، چه زود جای خالیت تمام مرا در بر گرفته، و چه سخت است این یک روز و اندی بی خبری. عزیزم روح و جسمم تو را طلب می کند، نفسهایم بی نفسهایت شمارش نمیشود، دلم برایت تنگ است.

Friday, April 20, 2012

صورتی

امشب دیر آمدم، تمرین رقص و حضور در جمع دوستان و همراه شدن با دوستی تا منزل. ساعت 2 بامداد بود و شهر رنگ تازه ای به خودش گرفته بود. شرق شهر از آسمان تا کف زمین پر از ابرهای صورتی بود و هر چه به شرق نزدیکتر شدم،در ابرها پنهان تر شدم و رنگ زیبای ابرها برایم فراموش نشدنی تر می شد. ، به حس و باور کودکانه سکونت خدا در آسمان، خدا امشب پایین امده بود . می شد در منبع انرژی سبکبال شد و آرزو کرد، لطافت ابرها را لمس کرد. و بهترینها را فریاد زد. می شد جای خالی ات را این روزها پررنگ تر حس کرد، می شد عشق را در چراغهای راهنمایی دید، در بازی زیبایشان با سه رنگ زرد و قرمز و سبز و این بار همراه با صورتی. این روزها شهر من تهران است و شهر من اینجاست. شهر من خاکستری است و گاهی آبی، شهر من آبی است و. امشب صورتی. بود.