و باز در آن سوی این کره خاکی شهرهافرشی با دانه های سفید آسمانی پهن می کنند و ما برای همیشه حضورمان در این سوی دنیا محرومیم از اینکه بیدار شویم و سرمای برف تنمان را بلرزاند و پرده را کنار بزنیم سفیدی برف چشممان را نوازش دهد
برف، پنجره، صندلی، بخاری گرم، چای و موسیقی. فکر کنم کم کم ارزویم باشد.
دلم تنگه برای همه روزهای گذشته و نگاهم به آینده نگاهی سرد و بی اعتماده، این روزها حال خوشی ندارم دوباره
No comments:
Post a Comment