نمیدونم چرا این روزها دوباره دلم زیاد میگیره ،دلم از رئیسم که کار کردن باهاش رو اصلا دوست ندارم، دلم از خودم ،دلم از این کشوری که دارم توش زندگی می کنم ،دلم از اینکه اصلا چرا باید مهاجرت می کردیم ،سوالی که دوباره ذهنم رو به خودش مشغول می کنه، از آدمهایی که اینور دنیا باهاشون آشنا شدیم و دلمون رو شکستند ،از خیلی چیزها دلم میگیره ،خیلی چیزها.
کاش این اعتماد به نفس من که رفته دوباره برگرده، کاش بشم همون آدم قبلی، با اراده ،مصمم ، کاش دوباره بتونم بایستم. بدون اینکه به کسی یا به چیزی وابسته باشم.
این روزها اگه اقای همسر و خانم برادرش نبودند شاید خیلی بهم سخت تر می گذشت.
این روزها نیاز دارم به خود قبلی ام خیلی زیاد. کاش بشه که دوباره برگرده.
No comments:
Post a Comment