Monday, September 17, 2012

برق

امشب که اومدیم خونه. درمون قفل شده بود. یعنی اون قفلی که معمولا قفلش نمیکنیم قفل بود. و ما نمیدونستیم که کلیدش کدومه. با چراغ موبایل همسر به دنبالش گشتیم و در رو باز کردیم. این نور کوچک موبایل به دلم نشسته بود. انگاری دلم نمیخواست چراغ رو روشن کنیم. گفتم و همسر هم با کمی ناز قبول کرد. شمع رو روشن کردم و نشستیم برای دقایقی. این برق نداشتن انگار نعمتی بود . ارامشی داشت. یعنی این برقه که ارامش آدم رو میگره :) معلومه که نه ولی به نظرم گاهی دوری از این چیزها ارامش رو انگاری بر می گردونه حتی شده برای لحظاتی. دلم خواست که از این به بعد زیاد ادای برق رفتن در بیارم.

No comments:

Post a Comment