Sunday, June 19, 2011

این روزها

این روزها بیکاری خیلی بهم فشار اورده ،اینکه اونچیزی نیستم که دوست دارم، داره اذیتم می کنه، اقای همسر رو هم تحت فشار می ذارم که اصلا چرا من اومدم اینجا و از این حرفها. ولی می دونم که درست میشه و یک روزی نوبت منه که همراهیهای امروزش رو جبران کنم.
دو تازه مهاجر هم همراهمون هستند که فقط دعا می کنم به هم ریختگی امروز من آزرده و سر خورده شون نکنه که البته هوشمند تر از این حرفها هستند. البته بی شک برای من نگرانند.
این روزها روزهای سختیه و گذروندنش برای خودم عجیب. و تازه.
این روزها برای من همون دختر سخت کوش ،حتی بیرون رفتن از خونه سخته، دارم تلاش می کنم این روزها هرچه توان دارم که در خونه می تونم استفاده کنم، بهترین استفاده ها رو بکنم ،تا کار پیدا کنم یا درس خوندن رو شروع کنم.
این روزها داغونم. این روزها مرز بین نیازهای طبیعی مثل غذا خوردن خودم رو هم گم کردم ،این روزها دنبال خواسته هام می گردم. این روزها دنبال یک دختر سخت کوش می گردم که بتونه راه بهتری برای خودش پیدا کنه.
این روزها خوبه چون تکراری نیست، این روزها خوبه چون من دارم ساخته میشم، ولی بده چون نمیفهمم که دارم ساخته میشم. حس می کنم دارم پیر و نحیف و داغون میشم. خب من هم یک روز می فهمم که این روزها برام واقعا خوب بوده یا بد؟

1 comment:

  1. ye pandool dar mogheye harekatesh dar miane do ooj yek forode sakht dare. baraye pandool neshinan ghatan zamane sakhti khahad bood. ama andaki sabr o hefz omid va ghova dobare rooz haye ooz ro dar pei dare. ina del khosh konak nist! ghanoone tabiate! donya intori. khahi did. ;)

    ReplyDelete