Wednesday, June 8, 2011

وسایل نو و دست من

سرویس خواب و بوفه جدید رو آوردند، و من اصلا از اون دسته خانمهایی نیستم که این کارها رو تنها وظیفه آقاي خونه بدونند بلکه علاقه شدیدی به نصب تیر و تخته به هم داشته و در دوران راهنمایی اصلا از تبعیض بین دختر و پسر که ما باید خیاطی و بافتنی می کردیم که البته دوست داشتم و پسرها نجاری خوشم نمی آمد. چون این یک را نیز دوست می داشتم.
شروع کردم چهارسو به دست کشو ها رو به سر هم کردن و وصل کردن تیر و تخته به هم. همچی چهارسو رو توی دستم چرخونده بودم که خودم کیف کرده بودم از اینکه کف دستم قرمز شده انقدر دارم تلاش می کنم . - بعد از دوران بی تلاشی - آقای همسر هم که شب با همت عالی خود تا نزدیکی صبح همه رو به پایان رسوند.
غرض از این همه پر حرفی. درد دستم بود که دست چپ به دست راست گفت بچش ببین من چی می کشم. و الان هر دو دست درد می کنه بد تر اینکه بری تئاتر و دلت بخواد همه بازیگرها رو تشویق کنی و هی دست بزنی.
خلاصه اینکه انگشتان هر دو دست، کف دست تا آرنج همچی دردی به خود دارد که تا کنون نداشته. اینها رو اینجا می نویسم که در روزگار سلامت یادم باشد که روزی ازش کامل بهره مند نبودم.
ضمنا تویی که دستت درد می کنه همینجوری به خودی خود ،چرا این کار رو می کن آخه دختر؟
از قدیم گفتن، چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی

2 comments: