Sunday, February 26, 2012

من و یاری که تنهام گذاشته بود اما دوباره اومد.

و باز اومد سراغم. فکر می کردم رهام کرده و این روزها می تونم خوب و خوشحال وشاد زندگی کنم.
اما باز هم سر و کله اش پیدا شده و این بار خیلی شدید تر از بار قبل.
دلم نمیخواد با قرص و دارو به جنگش برم.
این بار شاید اصلا نخوام به جنگش برم. شاید بخوام رهاش کنم. شاید خودش از من بدش اومد و رفت.
شاید از کارم استعفا دادم و سفر ایرانم رو طولانی تر کردم. بعضی وقتها شاید لازمه که یک تغییر اساسی بدم.
کارم رو دوست ندارم. نه خودش رو نه محیطش رو و این چقدر بده.
چه رئیس نا مناسبی دارم. تصمیم دارم بد و خوب نذارم روی ادمها وگرنه حتما می گفتم که خیلی خیلی بده.
و کلا اینکه روزها داره سخت و سخت تر میشه و این وسط من بیشتر از خودم نگران آقای همسر و نگران زندگی قشنگمون هستم. شاید توقفی دادم توش و شاید تحمل کردم یک دوری طولانی مدت رو البته همراه با اینکه درآمد خودم رو هم از زندگی حذف کنم. می دونم سخت میشه هم دوری از هم. هم اینکه در آمد کمتر.

کاش یکی به من بگه جهنم در آمد مهم خودتی و خودش. همین.

1 comment:

  1. omidvaram hich vaght dige ye hamchin yari nadashte bashi va omidvaram ke baraye hamishe velet kone bere.

    ReplyDelete