Saturday, April 9, 2011

اندر احوالات بی خوابی

بعضی وقتها دلم برای خوابیدن شب هنگام تنگ میشه. دلم میخواد وقتی چشمام پر خواب شده ساعت حول و حوش 11:30 تا 12 باشه و من مست خواب به آشپزخونه پر از ظرف کثیف نگاه کنم و بی تفاوت بهشون برم و بخوابم ،اما دریغ که مدتهاست خواب چشمهای من رو فراموش کرده و من برای اینکه مریض نشم بعد از مدت طولانی بی خوابی به زور این جسم که  خسته نشده و اون روخ که خیلی خسته است رو بخوابونم.
البته از حق نمیخوام بگذرم ،این بی خوابیها که اولین دوره است  توی زندگی، من رو همراهی می کنه ،برای من مزایای کمی نداشته ،مثلا اینکه توی این مدت خیلی از کتابهای کتابخونه رو خوندم، فیلمهای سینمای ایران رو به کل همه رو دیدم و اگر اصرار بر دیدن فیلمهای غیر ایرانی با آقای همسر نبود البته از جانب خودم ،فکر کنم الان فقط مونده بود فیلمهایی که در حال ساخته و یا تازه اکران شده رو ببینم

یا اینکه وقتی به بطالت نا خود آگاهی گرفتار شدم شروع کردم به نوشتن ،به کاری که سالها بود رهاش کرده بودم ،نوشتم و نوشتم و نوشتم دیدم دلم میخواد جایی غیر از هارد کامپیوترم ثبتش کنم ،وبلاگ راه انداختم و شروع کردم به وبلاگ خونی ، که اون هم تجربه خوبی بود.

توی همه این بی خوابیها دیدن طلوع یکی از  بهترین لذتها بود از پشت سقفهای شیروانی همسایه ها و از لابه لای درختهای اوکالیپتوس رنگارنگ ،تماشای طلوع نیمکره جنوبی خالی از تجربه نبود

از بعد از ازدواج همیشه به خودم و گاهی به همسرم قول داده بودم که هر روز صبح صبحانه می خوریم، - وعده غذایی مورد علاقه آقای همسر - که از فرط خستگی روزهای پرکار تهران هیچگاه میسر نبود، روزهایی که در این سوی دنیا هر دو کار می کردیم هم باز میسر نشد.  اما از وقتی آقای همسر کار جدیدش رو شروع کرده . و من صبح بیدار بیدارم بدون اینکه شبی رو پر از خواب طی کرده باشم، یک لیوان شیر و کافی به همراه یک ساندویچ تست شکلات، یا کره و پنیر و مربا و گردو  مهیا نموده و آقای همسر رو راهی می کنم، و این یک دستاورد بزرگی است که در این مدت دیگه عادتم شده ،و اگر روزی از این روزها پیش اومد و خوابیدم، بیدار شدم و این کار هر روزه رو تکرار کردم و ترک منزل به همراه رضایت همسر منو خوشحال می کنه

از اونجایی که وقتی اینجا شبه هیچ جای دنیا شب نیست، این شب بیداریهای من باعث شده ارتباطم با خیلی از دوستانم در سراسر دنیا به نحو بهتری برقرار بشه.  فیس بوک همیشه باز بوده وجی میل و یاهو هم همینطور و البته اسکایپ و اوووو ، و اینها برای من همه بیشتر مثل یک دستگاه تلفنی بوده که همیشه به پریز بوده که شاید کسی بیاد و زنگ بزنه و این هم خودش موهبتی است که در این عصر ما ازش بهره مندیم

توی این مدت فهمیدم دستهام برای نقاشی ضعیف نبودند و اگر دنبالش رو می گرفتم یا حتی هنوز دیر نشده می تونستم یک تابلویی برای دل خودم بکشم
.
یا اینکه دست به میل و کاموام بد نشده و چند تیکه ای توی این مدت بافتنی بافتم
،
البته غذا پختنها همه مختص روز بوده و شب هنگام دست به آشپزی نبردم توی این مدت.

یک مدت قبل از شروع تماشای فیلم دلتنگ ایران شده بودم و نشستم تمام فیلمهای روزهای سبز سال 88 رو دیدم  ،تمام موسیقیهای مربوط به اون روزها رو گوش دادم و البته شاید فقط خودم رو رنجوندم ،ولی دلم تنگ شده بود و باید می دیدم


دیگه اینکه الان دیگه دوره فیلم هم تموم شده برام و رو آوردم به موسیقی در انواع مختلف، مثل بنان، آلبوم جدید ابی، کوروس سرهنگ زاده، عماد رام، نوای نی کسائیان، سالار عقیلی، تار استاد شهناز ،صدای استادان شجریان، شهرام ناظری و امشب که دیگه رو آ وردم به بتهوون و موتزارت و شوپن.  که  لذتی وصف ناشدنی وجودم رو فراگرفته.

و این داستان ادامه دارد تا من پذیرش دانشگاه بگیرم و یا کار مورد علاقه ام رو شروع کنم  و .....





No comments:

Post a Comment