Tuesday, August 7, 2012
و من سی ساله شدم
و من سی ساله شدم. بی چون و چرا.
حس جالبی دارم. حس می کنم زندگی رو میشه به سه دوره تقسیم کرد.
دوره اول صفر تا سی سالگی.
دوره دوم سی سالگی تا 50 یا 60 سالگی و دوره سوم هم بقیه راه.
حس خوبی دارم . حس هیجانهای همیشگی و دوست داشتنی ام اومده سراغم.
یه کمی توی راه دلم تنگ بود و با صدای بلند و تنها توی ماشین گریه کردم.
ولی بیشتر خوشحال بودم. نمیدونم چرا بی خود و بی جهت یا با دلیل.
حس می کنم حالا وقتشه که یک سری کار جدید رو شروع کنم. و اینکه این دوره دوره ای هست که قراره مادر شم، دنیا رو بیشتر بگردم. برای حامد همسر بهتری باشم. برای پدر و مادرم فرزند بهتری، برای خواهرم خواهر بهتری. و کلا آدم بهتری باید باشم. سخته ولی باید بشه.
قراره که درسم رو ادامه بدم. و باید بتونم.
حس خوبی دارم.
خوشحالم.
فعلا فقط همین
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment