از وقتی رفته بودم سفر ایران و برگشته بودم حالم خیلی بهتر بود. و البته هنوز هم خیلی بهتر هست.
ولی امشب نمیدونم چرا ولی یهو دلم باز شد و گریه کرد. دلم گفت باز هم که جقدر دوست داشتم که ایران بود و چقدر دلش می خواد یک قدمی برداره، برای ارتقا در کشورش برای بهبود.
امشب اشکم در اومد و فکر کنم حامد هم کلی تعجب کرد از این اشک من، فکر کنم انتظارش رو نداشت.
ولی اشکها بی اختیار من اومدند و بعض بی اختیار من ترکید.
من کی می تونم برای ایران کاری بکنم.
کی؟
می دونی وقتی بچه تر بودم و تازه شروع کرده بودم به نگارش خاطرات یا تالمات و افکارم در دفترچه ای که هنوزم دارمش و البته خیلی وقته که درش چیزی ننوشتم، یکی از چیز هایی که می اون موقع می خواستم این بود که سیاست مدار یا به عبارت کامل تر رییس جمهور بشم. می دونی چرا؟ برای اینکه می خواستم ایرانی بسازم که فکر می کردم ایرانی ها و کسانی که دوستشون داشتم لیاقتش رو دارن. برای این که آرزو داشتم آدم مهم و تاثیر گذاری باشم و بشم.
ReplyDeleteبعد ها فهمیدم که سیاست چیزی و حرفه ای نیست که من بتونم و بخواهم ادامه بدم و اصولا فضای اون رو دوست ندارم. فضای کثیف و دود اندودی که نه فقط در ایران، در همه جای دنیا فقط جای آدم های فرصت طلبی است که نحوه بازی های سیاسی رو بلدن و براشون هدف وسیله رو توجیه می کنه. البته در همه جای دنیا تک و توک آدم های متفاوتی هم در سیاست پیدا می شن اما فضا، همون فضاست.
بعد به این فکر افتادم که برای مهم و تاثیر گذار بودن فقط که نباید سیاست مدار بود. می شه یک روان شناس خوب بود یا یک هنرمند خوب یا یک مهندس خوب. مهم اینه که توی هر کاری که می کنی تا حد امکان بهترین باشی تا تاثیر بگذاری. اما متاسفانه بعد از مدتی فهمیدم که توی ایران همه چیز به سیاست ختم می شه.
تو می تونی هنرمند خوبی باشی اما اگه با سیاسیون همراه نباشی نمی ذارن کارات منتشر بشه یا صدات در بیاد. اگه مهندس خوبی باشی لابلای سیاست های کلان و بازی های داخلی گم می شی و یا حتی اگه مدیر موفقی باشی و با سیاست داخلی همراه نباشی یا جلوی کارت رو می گیرن یا پول هاتو مصادره می کنن یا نمی ذارن که اون قدر بزرگ بشی که تاثیر گذار باشی. خسته شدم نمی خواستم محدود باشم می خواستم آزاد تر برای خودم تصمیم بگیرم، اونی باشم که می خوام. می خواستم اگه توانش رو دارم برای خودم، خانوادم، ملتم و یا انسانیت با ارزش باشم حتی اگه هیچ کس نفهمه که من چه بخشی از این بنا رو برای بشریت بنا کردم. مگه مهمه؟ مگه آدم های مهم کار های مهم رو برای قدردانی دیگران می کنن؟ مگه خیلی از این آدم ها در زمان حیاتشون کسی ازشون قدردانی کرده؟ خیلی هاشون بعدا کشف شدن شاید خیلی ها هیچ وقت هم کشف نشن.
برای اینه که این جام.برای اینه که این همه زحمت و مشکلات رو به خودم و تو دادم. که گوشه دیگری از این دنیا اما برای همه ی آدم ها و شاید اگه تونستم برای مردم کشور خودم مهم و موثر باشم. برای اینکه دیگه بهانه ای برای نتونستن و محدود بودن و اینها نداشته باشم. چی کار می خوام بکنم؟ نمی دونم. هنوز دقیق نمی دونم اما دلم می دونه. باید کشفش کنم. این اون چیزیه که اگه کشفش کنم و بتونم انجامش بدم آرامش پیدا می کنم و سر آروم به بالین می گذارم! این اون چیزی که به خاطرش آفریده شده ام و باید انجامش بدم. حتی اگه هیچ کس نفهمه که من انجامش دادم یا حتی اگه کسی اصلا نفهمه که کاری انجام شده. من برای درک و فهم و قدردانی بقیه کاری نمی کنم. شاید هیچ آدم مهمی با این هدف کار های مهم نکرده باشه. این کار ها انجام شدن چون درست بوده که انجام بشن چون باید انجام می شدن. فقط همین.
فقط همین.