Monday, April 23, 2012

یک شب ساده

از سرکار برگشتم، داشت تی ام می کرد یک دسته گل بنفش خیلی زیبا روی میز نهار خوری بود و من دست به قیچی شدم و شاخه ها رو کوتاه کردم و توی گلدان کوتاه آبی رنگی گلها رو جا دادم، از اتاق که اومد بیرون مثل همیشه بعد از تی امش آرامش توی صورتش موج می زد. و من مسئولم، مسئولم که آرامش درونش رو پابرجا نگه دارم. آرامشی که طی این سالها من رو از خیلی نا آرومیهام دور کرده.
امشب شب آرومیه. لپ تاپ من خرابه و داره درستش می کنه. من هم دارم با لپ تاپش کار می کنم، جدایی نادر از سیمین رو دوباره دیدم البته من دیدم و اون شنید، بعد هم یک سری از شعرهای شاملو با صدای خودش. بعدش هم یک کم موسیقی. در این مدت گاه گاهی هم با هم حرف می زدیم از مشکلات اجتماعی جامعه مون از تفاوتهای اینجا و اونجا، از اینکه اگه یکیمون یک پدری داشت که مثل پدر نادر بهش احتیاج داشت ما الان اینجا بودیم؟
از اینکه کلا چرا اینجا هستیم البته خیلی کوتاه، این مبحث مجالی می خواهد برای خودش.
چند تا متن با موضوعات مختلف رو خوندم براش.
ساعت 12:30 شب هم تازه دست به کار آشپزی شدم، و شام رو ساعت 1:15 در همون آرامش خوردیم.
اینجور شبهای آروم رو دوست دارم.
منتظر تلفن یک دوست هم بودم که تماس گرفت و اما شب هنوز تمام نشده و من هنوز در کمال ارامش بیدارم. .

No comments:

Post a Comment