Friday, April 20, 2012

صورتی

امشب دیر آمدم، تمرین رقص و حضور در جمع دوستان و همراه شدن با دوستی تا منزل. ساعت 2 بامداد بود و شهر رنگ تازه ای به خودش گرفته بود. شرق شهر از آسمان تا کف زمین پر از ابرهای صورتی بود و هر چه به شرق نزدیکتر شدم،در ابرها پنهان تر شدم و رنگ زیبای ابرها برایم فراموش نشدنی تر می شد. ، به حس و باور کودکانه سکونت خدا در آسمان، خدا امشب پایین امده بود . می شد در منبع انرژی سبکبال شد و آرزو کرد، لطافت ابرها را لمس کرد. و بهترینها را فریاد زد. می شد جای خالی ات را این روزها پررنگ تر حس کرد، می شد عشق را در چراغهای راهنمایی دید، در بازی زیبایشان با سه رنگ زرد و قرمز و سبز و این بار همراه با صورتی. این روزها شهر من تهران است و شهر من اینجاست. شهر من خاکستری است و گاهی آبی، شهر من آبی است و. امشب صورتی. بود.

No comments:

Post a Comment