Sunday, February 9, 2014

قهرمان

امروز برای چندمین بار ویدیویی رو که راجع به مادران و بچه هایی که قهرمان میشند هست رو دیدم. این بار اولین باری بود که مادر هستم و این فیلم رو می بینم. حس عجیبی بهم دست داد حس مسئولیت خیلی بیشتر اینکه چقدر می تونم توی زندگی پسرم نقش داشته باشم و چطور می تونم رفتار کنم که از پسرم یک قهرمان در هر زمینه ای که دوست داره بسازم. الان چند وقتیه که ابان وقتی دستش رو می گیری اول میشینه و بعد تلاش می کنه که بایسته که البته تلاشش موفق هم هست بهش می گم قهرمان و چند بار تکرار می کنم الان دیگه وقتی خودش می ایسته دستهاش رو باز می کنه و به دهان من نگاه می کنه، انگار منتظر تشویقه و منتظره که قهرمان خطاب بشه امیدوارم موفق باشه و پیروز.

برگشت به کار

از دو روز دیگه میرم سر کار یعنی وقتی که آبان میشه 19 هفته و سه روز. دلم از طرفی واقعا میخواد که کنار پسرک باشه. و از طرفی هم به دلایل مالی هم روحی احتیاج دارم که برم سر کار. دارم تمرین می کنم که پسرک بتونه شیر مادر رو با شیشه بخوره. امروز خیلی اذیت شد دلش نمیخواست با شیشه بخوره فکر نمیکردم ولی اشکم اومد. روزهای سختی در پیش دارم. امیدوارم بتونم از پسش بر بیام.

ماما

چند روز پیش آبان از خواب بیدار شده بود مامان از بغل من گرفتش تا من آماد شیر دادن بشم، با بغض به مامان نگاه کرد و با صدای قشنگش گفت " ماما" و بلافاصله در آغوش من لبخند زد. و این اولین باری بود که آبان من رو صدا زد. در 14 بهمن سال 1392. لحظه لحظه پسرک شیرینه، لبخندهاش بیشتر از گریه هاشه، امیدوارم همه زندگیش اینطور باشه. دوستت دارم عزیز دلم.