Wednesday, February 27, 2013

ریشه در خاک

بعضی روزها مسیر خانه تا محل کار برای من به اندازه چهار بارریشه در خاک مشیری با صدای ناظری زمان می برد.

Saturday, February 2, 2013

خودکفا

می تونه حس خوبی باشه می تونه هم نباشه. اینکه من به خاطر عجله ای که همیشه دارم یا به خاطر شخصیتم همه کارها رو ترجیح میدم خودم انجام بدم چون سریعتر انجام میدم. که البته خب بهتره که خیلی وقتها هم به دیگران اعتماد کنم که دارم تمرین می کنم خصوصا چون کسی که باهاش زندگی می کنم خیلی قابل اعتماده. چند روزی هست که دوست نزدیکمون اینجا پسر دار شده و من که همچی مهر پسرک به دلم نشسته تند تند ازش عکس میگیرم که لحظاتش ثبت شه. خب چه بخوایم و جه نخوایم سر پدر و مادر انقدر شلوغه که وقت این کارها رو کمتر دارند. حالا همه اینها رو گفتم که بگم دیروز آقای همسر و خانم برادر همسر (همان جاری ) داشتند می گفتند حالا مگه نسیبه میذاره کسی عکس بگیره ازش توی اتاق زایمان. میگه دوربین رو بدین خودم پا میشه از لحظه تولد بچه از اون زاویه عکس میگیره. یا اینکه می بینه دکتره داره طول میده میگه بده من بابا خودم بخیه هام رو می دوزم زودتر برم بیرون. میای می بینی روز اول نسیبه راه افتاده توی بیمارستان. کارهاش رو خودش می کنه. همه اینها جنبه طنز داشت ولی یک جورایی ته دلم خوشم اومد که دیگران هم حالا چه به خنده چه در واقعیت این خودکفایی من رو قبول دارند همچی چسبید بهم.