با بعضی آدمها اصلا نمیشه حرف زد ،اصلا اصلا. محاله به حرفت گوش کنند. همیشه تلاش می کنند موضوع اولیه حرف رو دریافت کنند و شروع کنند به فکر کردن به اینکه از این موضوع چی می دونند و به این موضوع چطوری نگاه می کنند و چطوری راجع بهش فکر می کنند. البته خیلی خوب میشه برای این آدمها موضوع طرح کرد و فهمید که چطور فکر می کنند.
من نمیدونم راه حرف زدن با این آدمها چیه. آدمهایی که وقتی شروع می کنی حرف زدن، بی وقفه حرف می زنند، و اصلا بهت اجازه صحبت کردن نمیدن. و تو هم خب ادمی بعضی وقتها دیگه نمیتونی حرف بزنی. خب عصبانی میشی. دلت می خواد داد بزنی شاید باعث شه که ساکت بشن و شاید یک کم به حرفت گوش بدن. ولی غافل از اینکه بدتر و بدتر میشه. و بدتر اینه که شروع می کنند به حرفهای تو جواب دادن بدون اینکه بفهمند تو چی گفتی.
و من در مقابل این ادمها ناتوانم خیلی زیاد.
Saturday, September 3, 2011
حرفهای این روزها
چندوقتی است که زمان نوشتن نداشتم.
امروز در محل کار دست به قلم شدم و صفحه از دفترم رو به زبان پارسی اختصاص دادم نوشتم از این روزهای مردم سوریه و از آن روزهای خودمان.
نوشتم و از خدای خودم، خواستم روزگار را برای ایرانمان خوشتر بسازد.
نوشتم از این روزهای خودم که خوشحالم از اینکه در پس شکیبایی در این یک سال و اندی که گاه با درد درونی ، گاه با درد جسمی و گاه با رنجاندن نزدیک ترین کسم در این روزها، همراه بوده، گذر کردم و به امروز که دوباره مثل گذشته فعال و سرزنده شدم، رسیدم. باز هم توان شاد بودن واقعی را دارم. باز هم مثل روزهای قدیم طعم دلتنگی رو به طعم واقعی خودش حس می کنم. طعم موهبت و بی موهبتی را نیز نیک می فهمم.
این روزها چیزی که در مورد ما صدق می کند، چیزی نیست جز جمله معروف " زندگی شیرین می شود. " و چه این شیرینی در پس آن سختی دل نشین است.
در این روزها دوباره می توانم پیش از انکه در درونم برای خودم چیزی بخوام، یاد تمام کسانی باشم که دوست دارم و در آخر به خاطر خودم درخواستی کنم و این چیزی بود که در تمام این مدت از دست داده بودم.
دنیا با تمام انرژی اش مرا دوست دارد و من تلاش می کنم با تمام توانم پاسخگو باشم.
و امروز برای تمام عزیزانم و تمام دوستانم بهترینها رو آرزو می کنم و برای تمام کسانی که در انتظار شیرین شدن زندگی هستند آرزوی دستیابی کرده و تنها توصیه می کنم که راه آرامش، رها کردن موانع در زمان ناتوانی است. به سراغ موانع زمانی برویم که می توانیم.
امروز در محل کار دست به قلم شدم و صفحه از دفترم رو به زبان پارسی اختصاص دادم نوشتم از این روزهای مردم سوریه و از آن روزهای خودمان.
نوشتم و از خدای خودم، خواستم روزگار را برای ایرانمان خوشتر بسازد.
نوشتم از این روزهای خودم که خوشحالم از اینکه در پس شکیبایی در این یک سال و اندی که گاه با درد درونی ، گاه با درد جسمی و گاه با رنجاندن نزدیک ترین کسم در این روزها، همراه بوده، گذر کردم و به امروز که دوباره مثل گذشته فعال و سرزنده شدم، رسیدم. باز هم توان شاد بودن واقعی را دارم. باز هم مثل روزهای قدیم طعم دلتنگی رو به طعم واقعی خودش حس می کنم. طعم موهبت و بی موهبتی را نیز نیک می فهمم.
این روزها چیزی که در مورد ما صدق می کند، چیزی نیست جز جمله معروف " زندگی شیرین می شود. " و چه این شیرینی در پس آن سختی دل نشین است.
در این روزها دوباره می توانم پیش از انکه در درونم برای خودم چیزی بخوام، یاد تمام کسانی باشم که دوست دارم و در آخر به خاطر خودم درخواستی کنم و این چیزی بود که در تمام این مدت از دست داده بودم.
دنیا با تمام انرژی اش مرا دوست دارد و من تلاش می کنم با تمام توانم پاسخگو باشم.
و امروز برای تمام عزیزانم و تمام دوستانم بهترینها رو آرزو می کنم و برای تمام کسانی که در انتظار شیرین شدن زندگی هستند آرزوی دستیابی کرده و تنها توصیه می کنم که راه آرامش، رها کردن موانع در زمان ناتوانی است. به سراغ موانع زمانی برویم که می توانیم.
Subscribe to:
Posts (Atom)